در زندگي همه ما پيش مياد که گاهي به وسايلي که عموما نياز هميشگي ما هستند به صورت موقتي نياز پيدا کنيم. اين نيازا ممکن وقتايي پيش بياد که دنبال تدارک مهموني هستيم يا اينکه يه سفر يهوي برامون پيش اومده باشه اينجاس که خيلي بدرد بخوره اين کار. خب حالا در مورد مهموني که واسه خودم پيش اومد بگم.
من تازه زندگيم رو شروع کرده بودم و خيلي دوس داشتم خونواده شوهرمو دعوت کنم از طرفيم نمي خواستم که کم بارم و دنبال اين بودم که همه چي تموم جلوه کنم. اول اينکه خونه ام وسيله گرمايشي به حد کافي نداشت و بي ادبي بود که مهمونايي که براي اولين بار ميزبانشون ميشم رو تو سرما نگه دارم.بايد چکار مي کردم خداياااا
بعد تعداد مهمونام زياد بود و ظرف کافي واسه پذيرايي نداشتم و اين مانع دوم. يعني بايد منصرف ميشدم
بدتر اينکه ميخواستم براشون پيتزا بزنم واسه طناز و حرير جوون که عاشق پيتزا بودن اما ماکروفر نداشتم
و هزاران مانع ريز و درشت ديگه اي که منطقي بود منو منصرف کنه اما تصميم من واسه دور هم جمع کردن خونواده شوهرم خيلي جدي تر از اين بود که با اين موانع منصف شم. رفتم و ره چاره واسه تک به تکشون پيدا کردم
رفتم سراغ چاره . از يجايي بخاري امانت گرفتم و فضاي خونه رو براي پذيرايي از مهموناي نازنينم گرم کردم. بعدش رفتم سراغ ظرفايي که کم داشتم. ظرفاي خيلي شيکي تونستم امانت بگيرم و براي پذيرايي از مهمونام به مشکلي خدا رو شکر برنخوردم بعدش رفتم سراغ ماکرو گرفتم توش يه مرغ و پيتزايي درست کردم مثال زدني.
اون مهموني با وجود تموم نواقصي که داشت برگزار شد
به خونواده شوهرم اونطور که معلوم بود حسابي خوش گذشت
به هيچ وجه اونا نفهميدن که من چجوري تونستم دس تنها و اونم تو شروع زندگيم اين همه تدارک ببينم
و اينکه اصلا واسه نواقصي که بود خرج زيادي نکردم
و الان کلي خوشحالم
هورااااااا
عنوانم رو يجوري انتخاب کردم. خودمم مي دونم اصلا مناسب نيست اما اين عنوان قسمتي از متنم بود ولي چون حس کردم خيلي بيشتر مي تونه حس منو منتقل کنه من اين عنوانو انتخاب کردم براش.
حالا در مورد اينکه چي شد که بخوام اين متنو بنويسم، ميگم براتون. تا وقتي که مامانت چار ستون بدنش سالمه گويا که هيچ دردي نداري و اصلا هيچ عامل بازدارنده اي تو اين دنيا وجود نداره هي مي خواي بري جلو. اما امان از روزي که پدر و مادر آدم کم توان بشن. اونوقت با هر نفس کم آوردن عمر تو هم کوتاه ميشه با هر بار گفتن آخ کمرم ، بدتر از کمر ، يه جايي تو تنت مي گيره که درمان نداره، در واقع دلته که مي گيره. کم کم تو وجودت نفوذ ميکنه که اگه يه روزي مادرمو از دست بدم چي ميشه؟ چي ميشه واقعا؟ بعد يهو به خودت مياي و ميگي زبونتو گاز بگير دختر چرا فکر بد و .
اما غفلت چرا واقعا اين اتفاق يه تلنگره و بهت نهيب ميزنه هاي دختر داري چکار ميکني دنيا غير از ايني که تو داري ميبيني چيزاي ديگه اي هم واسه ارزش گذاري داره. دنيا فقط درس و کار و دکتر و مهندس شدن نييست. دينا فقط جلو رفتناي مادي و فيزيکي نيست. يه چيزي هست به اسم عالم درونت و بايد اونقد براش تلاش کني که اين از خودت راضي باشي.
از اينجا به بعد داستان مي فهمي که بايد ديگه مراقب مامانت باشي که مبادا زود از پا بيفته. بايد هواي دل پدر و داشت. چون خيلي خودداره و اصلا به روي خودش نمياره ولي ديگه کم کم بايد فشاراي زندگي رو از رو دوشش برداشت. آره ديگه بايد مراقبشون بشم که دلم ريش نشه. که روزي پشيمون نشم.
اين درس رو زماني گرفتم که خاله ام زمين گير شد. تا قبل اين اتفاق ، حاضر نبودم تصور کنم يه روزي مامانم پير ميشه. فک مي کردم هميشه جوون و پرانرژي ميمونه و ازم مراقبت ميکنه. و حالا خاله جوون با چند سال فاصله سني از مامان پاهاشو جراحي کرد و منو نگران کرد. محتاج ويلچر و واکر شده يه ويلچر براش امانت گرفتيم که خيلي خوب بود به اين دليل که تو اون زماني که لازمش داشتيم با کمترين هزينه تهيه کرديم و خيليم زود به دستمون رسيد. اجاره ويلچر خيلي خوب بود اما متاسفانه نشد که يه واکرم براش اجاره کنيم و مجبور شدن که کلي پول واسه دو ماه استفاده خرج کنن.
درباره این سایت